واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

نفهمی...

 

 دیروز جمعه صبح زود دوچرخه را برداشته و عازم شدم  هوا بشدت سرد بود انقدر که تا به حال سرمایی به این شدت یادم نمیاد فقط بگویم بطری اب که جلوی دوچرخه بود یخ بست و این کاملا بی سابقه بود زیر لباسم گرم کن پوشیده بودم ولی انگشتهای پاهام توی کفش و جوراب پشمی یخ زد!....با این حال تا ساعت 12 ظهر در حاشیه رودخانه که موقتا زنده شده دوچرخه سواری کردم که خیلی عالی بود موقع برگشت دو زن توریست بسیار قد بلند و بلوند اروپایی را دیدم که داشتند از چند جوان ادرس می پرسیدند واقعا قد بلند!  چیزی در حدود یک متر و نود!  یعنی  یادم نمی اید که تا به حال زنی به این قد بلندی دیده باشم و جالب اینجا بود که هر دو یک چنین قد بلندی داشتند....زنی با یک چنین قدی برای من شخصا قابل درک نیست! شاید این ها در موقع افرینش در کارگاههای پیشرفته تری تولید شده اند چون به غیر از قدشان حال و روزشان هم با ما فرق داره!...الله و علم!... به قول حافظ" اسرار الهی کس نمی داند خموش!"...جوان ها هم از کسبه خیابان بودند چهار پنج نفر بسیج شده بودند و خیلی با شور و حرارت به خانمها با زبان اشاره ادرس می دادند  من هم دوچرخه را گوشه ای گذاشته و روی جدول نشسته انها را تماشا می کردم ان خانم ها اجنبی هم لبخند ژوکوندی بر لب داشتند و شاید ادرس را هم گرفته بودند ولی بدشان نمی امد که ان جوانها  بیشتر توضیح بدهند چون بالاخره کسی که نمی فهمد ممکن است بالاخره بفهمد ولی کسی که خودش را به نفهمی می زند هیچ وقت نمی فهمد....عاقبت یکی از اقایان سراسیمه به مغازه اش رفت و یک قلم و کاغذ اورد نقشه ای کشید و ادرس را مکتوب خدمت خانمها تقدیم کرد تا بالاخره انها راضی شده و رفتند ....با خودم گفتم حالا اگه بنده با این سیبیل ها بروم و از یکی از انها بپرسم اخوی! پل خواجو کجاست؟ بدون اینکه سرش را بلند کرده و بنده را ببیند فقط می گوید: برو جلو!