واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

حسرت پاییزی...

 

 

 

عمه ای دارم که هر وقت به فروشگاه برای خرید می اید یک دسته گل برایم می اورد نه اینکه باغچه ای داشته باشد و گل های باغچه اش را بچیند بلکه به گل فروشی می رود و یک دسته گل خوشگل  می خرد و می اورد بستگی به فصلش یکبار گل نرگس یکبار گل مریم یک بارهم گل های قرمززیبایی که نمی دانم اسمش چیست نه اینکه فکر کنید ادم ثروتمندی است  و همانطور که می دانید گل هم کالای ارزانی نیست و دسته گل هایی هم که می اورد نسبتا بزرگ است همیشه هم مرا با نام خانوادگی صدا می زند نمی دانم شاید این حقیر را باعث افتخار خودش می داند!  و دوست دارد نام خانوادگی مان را صدا بزند.....می دونید مشکل این دنیا چیه !؟اینکه ادمهایی هستند که بی شائبه و از صمیم قلب ما را دوست دارند ولی ما حتی یک لحظه هم به انها فکر نمی کنیم و بلعکس به دنبال کسانی هستیم که گاها ارزشی برای ما قائل نیستند لعنت به این خریت ما و لعنت به ان کسی که فحش عمه را اختراع کرد!

می دانید یکی از بزرگترین حسرت های پاییزی چیه!؟....اینکه دیگه انگور توی میوه فروشی ها پیدا نمیشه!....