واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

ترس....

 

 

مادر بزرگ نازنین و دوست داشتنی داشتم که تقریبا ده سال پیش فوت کرد......دایی ام تعریف می کرد که چند هفته قبل از مرگش که حالش اصلا خوب نبود مرتب به من می گفت از مردن می ترسم و شبها خواب می بینم که مرده ام و من را داخل قبر می گذارند و این خواب ها بیشتر من را ازار می دهم دایی هم گفت من هم سر به سرش می گذاشتم و می گفتم نگران نباش هر کسی از مرگ بترسه زودتر می میره! مادر بزرگ هم در جواب گفت تو حرف منو نمی فهمی چون تو مرگ را چندین کیلومتر دورتر کنار پل خواجو می بینی ولی من پشت درب این اتاق.....