واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

واژه های نا ارام

از ادمهای اطرافم می نویسم ساده و عامیانه ....

رابطه عجیب...

  

 

 

گاهی اوقات ادم چیزهای را می بیند یا می شنود که به قصه های دور و دراز و افسانه ها می ماند ولی واقعیت دارد  بعد هم اگر کسی بخواهد ان را بیان کند شاید کسی باور نکند ....

یه اقایی را می شناسم که کارگاه "قند خرد کنی" دارد یعنی اینکه قند کله از کارخانه های قند می خرد و انها را با دستگاه خرد کرده بسته بندی کرده و  می فروشد و ما هم گاهی از او خرید می کنیم سن و سال چندانی هم ندارد یعنی سی و چند ساله است یکبار از شریکش شنیدم که یکی از زنان کارگر کارگاه را که از او بزرگتر است را صیغه کرده .......

چندی قبل از همان شریکش شنیدم که عقد کرده شریکش گفت باورت نمیشه با کی ازدواج کرده! پرسیدم مگه با کی ازدواج کرده!؟ او گفت ان زن صیغه ای  را طلاق داده و با دخترش که تقریبا بیست ساله است ازدواج کرده دخترش هم مدتی همراه مادرش پیش ما کار می کرد.....

مدتی است که فکرم مشغول شده رابطه عجیبی بین این سه نفر برقرار شده ......مادر و دختر و آن پسر احمق!....البته من فکر می کنم ریشه همه اینها در فقر و بدبختی بی کسی است ....نمی دانم!....نمی فهمم!....